یادش بخیر سال گذشته

اومدنم به ارون برای اولین بار

دیدنش برای بار اول

نزدیک شدن بهش برای بار اول

تبریک عید گفتن بهش اونم نفر اول

و...

یادش بخیر پارسال همین موقع 

الان من مرخصی شهری دارم تو شهر تو کافی نت  دارم یه برگ دیگه به این وبلاگ اضافه میکنم 

ایا من بهش میرسم

 



تاريخ : جمعه 7 فروردين 1394برچسب:, | 17:16 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام

 

فردا شروع خدمت

 مرخصی پایان دوره

تمام 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 13:45 | نویسنده : شبگرد تنها |

یــــه وقتهایی میری رو پســـت و عکســـهاش یه کامنتـــی بـــذاری

حــــرف دلتو بهــــش بگـــی

که چقـــــدر برات عــــزیزه....

ولـــــی میبینی خیلـــی ها اومـــدن حرفهــــای تورو بهـــش مـــیزنن:

عزیـــزمـ ღــ

عاشقتــمـــ ღــ

جانــمـ ღـــ

فـــღـدات شــღــم...

تو میمـــــونی و یه دنیــــــا حــــرف نگفــــته ....

فــــقط واســـــش لایـــــک میــــزنی....

کــــاش بــــدونه این یعنــــی

یه دنیا بغـــــض و حــــرف !.!.!



تاريخ : پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, | 15:14 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام 

یک اتفاق مهم واسم افتاده یعنی روشنایی به زندگیم اومده مامانت اس داد و منم ی جواب های دادم (که البته بیشتر من پیام دادمخنده

 

مامانت:سلام صد بار مودبانه بهت گفتم پاتو از زندگی ما بکش کنار تو گوشت فرو نرفت به خدا یه بار دیگه سارا بهم بگه اس دادی براش روزگارت رو سیاه میکنم تمام.

من:میشه من ی چیزی بگم 

مامانت:برای اخرین بار بگو

من:شما بدی از من دیدید

من:چرا فک میکنید من به درد سارا نمیخورم

مامانت:فقط تمومش کن همین

من:روزگار من سیاه هست شما چرا نمیخاید یک فرصت به من بدید

من:یک طرفه به قاضی نرید اگه تموم میشد تمومش کرده بودم

من:چه ر احت میگید و چه سخته برای من . من بابام با شما حرف میزنه

مامانت:نه تمومش کن

من:شما نه میگید شاید قسمتیش برمیگرده به گذشته ، من به دخترتون اس بدم یا ندم قضیه فرقی نمیکنه

من:من دوستش دارم این حس عوض نمیشه حتی اگه ازش چند سال رد بشه

مامانت:ول نکنید قانونی اقدام میکنم

من:ببخشید مسجد هستم واسه نماز حرفام رو زدم 

من:باشه شما فکر کنید کسی به اسم من وجود نداره من صادقانه حرفم رو زدم به شما حداقلش اینه که خودم میدونم دوسش دارم

من:من همه کاری کردم واسش که بتونم شادش کنم بهترین روزای زندگیم دیگه بر نمیگرده عقب ، ولی من دوستش دارم ازتون فقط ی خاهش میکنم

من:میشه به منم یه فرصت بدید مثل باقی البته نه حالا 

من:بلکه وقتی که همشهریتون شدم و محل کارم اومد شهرتون ازتون همین یک خواهش رو دارم

من:قبول میکنید

من:اگه جواب اخرین پیام رو بدید منمون میشم اگه قبول کنید مایه شادی هست تا زمان مشخص صبر میکنم اگه بازم نه باشه دیگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

مامانت:اجازه نمیدم حداقل نت 5 سال دیگه کسی اسم سارا رو به زبون بیاره

من:خوب باشه به منم اجازه بدید تا 5 سال دیگه خودمو به شما ثابت کنم

من:شماهر چی شرایطتون باشه من تا 5 سال دیگه خودم را واسشون اماده میکنم اجازه میدید

مامانت:مدرک حداقل فوق لیسانس ، شغل دولتی ، منزل شخصی تو شهر خودمون ، حق مسکن و حق طلاق محضری با زن 

من:مدرک رو میشه گرفت ، شغل نیرو انتظامی خونه تو شهر شما حق مسکن و طلاق هم بازن  خوبه

مامانت:تا پنج سال دیگه اگه زنده بودم اجازه ی باباش هم شرطه . انشاا...

من:شما شرایطتون رو گفتید من تلاشم رو میکنم چون نفسم بسته به نفس دخترتون امیدوارم بتونم خودمو به شما ثابت کنم

من:ایشالا صد ساله بشید فقط ی سوال میتونم گه گاهی حالش رو از شما بپرسم

مامانت : نه

من:مرسی ان شا اله 5 سال دیگه داماد خودتون میشم ایقد میپرسم که خسته بشه ممنون که این فرصت رو بهم دادید 

 

بچه ها ملت دعا کنید که من به سارا برسم 



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 13:32 | نویسنده : شبگرد تنها |

دختر :هه هه هه
پسر:چرامیخندی
دختر:به تومیخندم
پسر:یادته اون روزتوخونمون افتاده بودی به پام التماس میکردی تا کاریت نکنم؟بعد الان به من میخندی؟
دختر:هه هه هه من با حرفام خرت کردم،
پسر:من خام حرفات نشدم وقتی خواستم بهت دست بزنم یاد ناموسم افتادم فکرکردم اگه یه روزی ناموسم جایی گیرکنه چی میشه،دلم سوخت باهات کاری نکردم
دختر:خفه شو اسکول،همش ادعایی،مال این صحبتا نیستی،توبی عرضه ای
پسر:آره توراست میگی من بی عرضه ام،خدافظ
1سال بعد
دختربابغض؛سلام عزیزم
پسر:سلام گلم خوبی خوشحالم کردی بعد 1سال یادی ازما کردی
دختر:عزیزم خواهش میکنم منو ببخش من درحق تو خیلی بدی کردم
پسر:توکه کاری نکردی عزیزم چی شده؟
دختر:چندروز پیش گول حرفای یه پسرو خوردم رفتم خونشون،نامرد با 3تا ازدوستاش به من تجاوز کردن
پسر:جدی میگی؟
دختر:آره،الان تومحل همه مهر فاحشه روم گذاشتن
پسر:عزیزم توباید منو ببخشی
دختر:چرامگه چیکارکردی؟
پسر:وقتی پارسال بدون دلیل ازمن جداشدی وبه من گفتی بی عرضه،من همون لحظه ازخدا خواستم یه با عرضه نصیبت کنه....



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 10:6 | نویسنده : شبگرد تنها |


چقدر توی دنياى مجازی همدیگرو دلداری دادیم
چقدر +18 سرکاری خوندیم, چقد تسبیح گم شد!
چقدر سلامتی همدیگه پیک زدیم
چقدر پسرا ساپورتو کیلیپس دخترارو مسخره کردن
چقدر دخترا ابرو ها و مارک شرت پسرارو مسخره کردن
چقدر پست های همو بدون اجازه کپی کردیم
چقدر لینک گذاشتیمو کسی ادد نکرد
چقدر با هم خندیدیم , چقدر با هم گریه کردیم
چقدر بهمون گفتن عقده ای چقدر لای جمیعت تنها بودیم
چقدر جنتی رو مسخره کردیم بنده ی خدا رو
چقدر تو مهمونی پستای بچه هارو لایک کردیم
چقدر بهمون گفتن هویج فرند
و چقدر از این چقدر ها داشتیم!
راستی میدونید (چقدر) دوستون دارم خانواده ی مجازی!...
مخصوصا تویی که الان لبخند رو لبته
*;%;*
*;%;*;%;*
*;%;*;%;*;%;*
)|(
(__)
اين گل تقديم ب تو هرچندخودت گلي
( ' :') ('; ' )
,/) )\,,/) )\,
¿, ,¿, ,¿, ,¿
من و تو
دوستیم
تا همیشه...



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 10:4 | نویسنده : شبگرد تنها |

گُـــــرگ باش تا محتاج نــــــوازش نبـــاشی 
گِــــــرگ یعنی اَرتِـــــــــــــــــش یــک نفــــره
تَــــــنــــهـــــــــــــــــــا
ولـــــــــــی وَحـــــــــــــــــشی

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××

انسان ها میگویند سگ ها حیوانات با وفایی هستند...

ولی گرگ ها میگویند که سگ ها گرگ هایی هستند که

 شرف خود را برای یک تکه نان

فروخته اند...

هي فلــــانـي ! (بادرد بخون)
رفتــن حـــق همــــه ي آدمهـــاست ...
فقــط خواستـــم بدونــــي
اگــه مونــده بــودي
پاییز قشنـــگـــــ تــر بــود!

 

مشهد مقدس / کافی نت خیام

پایان کار وبلاگ

20 مرداد 1393

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

از اینجا به بعدش خصوصیه با عرض معذرت




ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, | 19:42 | نویسنده : شبگرد تنها |

عکس های مشهد

فدات شم الهی

ای مرسی دمت گرم خیلی وقت بود میخاستم بگم ک اون عکس رو پاک کنی ولی نمیشد ببخش البته گیر دادم ها

اینم من دادم عکسم رو کشیدن خخخ

میشه ی عکس از خودت بهم بدی عایا یا اینم نمیشه ؟

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 17:28 | نویسنده : شبگرد تنها |

به خیال خودت زیرابی زدی و رفتی...
اما حواست نبود دقیقا منتظر همین حرکتت بودم !
کیش و مات

mikhasam ye chizi az profilet bardam 

teatil asat ama naboudesh ino gozashtam kari be to nadre mal khodame matne 

ye ax ham gozashti to profilet ax aroska ro pakesh kon ro komod ax to hast mamnun misham pakesh koni

لحظات اخر ساعت 2:50 خاستم ادد کنه ی چیزی بهش بگم ولی نکرد طوری نی 

اون میره مشهد منم میرم سربازی معلوم نیست چی میشه 

بابام قراره روز اعزامم زنگ بزنه به مامانش دعاکنید

پیش به سوی سربازی 

تا اطلاع ثانوی تعطیل یاعلی



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 7:51 | نویسنده : شبگرد تنها |

دنیا مال ماســـــــــــــــــ

تمام

 

شماره خونتون رو هم بذار با ادرس ببینم سریع شماره مامانت هم ک همونی ک دارم درسته ؟

ی چیز دیگه یه عکس با ی لبخند قشنگ برام میذاری عایا

چی چی میشه هر روز بیای نظر بذاری واسم ها ها ها 



تاريخ : جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, | 21:45 | نویسنده : شبگرد تنها |

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

 

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

 

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

 

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

 

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

 

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 


ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

 

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

 

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

 

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

 

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

 

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

 

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

 

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

 


معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستتدارد.



تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 1:44 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام 

تا باقی شورش رو در نیاوردن عید سعید فطر پیشاپیش مبارک بوسه

اینو واسه مامانت هم دادم خنده

اخرین باری ک اومدی تو کلوبم سه مرداد ساعت 3:39 بود از اون به بعد دیگه نیومدی 

امیدوارم بیای اینا رو بخونی



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 13:32 | نویسنده : شبگرد تنها |

هیچی دیگه سلام هم ک بلد نیسی بکنی من سلام میکنم خدمت شما لیدی عزیزم 

کجا بودیم ها میخام خاطرات مشهد رو بگم 

توهم ک ن نظری ن چیزی ن وضعی اصن هیچی 

خو روزا اول ک هیچی با قطار اومدم مشهد از اصفهان به سمت مشهد ک از یجایی ک خیلی خاطره داشتم رد شدیم .....

روزا بعدی هم ک همیجوری میگذشت سرکار حرم خونه ولی بازم هیچ خبر تازه ی نبود تو زندگی تا اینکه زنگ زدم به تو صدات رو شنیدم 

ی روز کامل هم ک رفتیم واسه خرید سوغاتی خیلی چیزا گرفتیم ک بعدا نشون میدم بهت دگ چیزی زیادی نیس

ی شب هم رفتم خون اهدا کردم ی مرده اومده اهل همونطرفا فامیلیش کبوتری بود ایقد مسخره بازی در اوردن سر این پرستار ک داشت خون میگرفت ک کلافه شد من بهش میگفتم البته مرد بود کاش میدانستم تو اینجایی زودتر تب میکردم تا پرستارم تو باشی همیجوری ....

الان هم ک کافی نت هستم با بابام حرفا رو زدم خدا بخاد سال دیگه باهم مشهدیم 

بلیط گرفتم واسه 5 شنبه این هفته بعدشم هم سربازی شاید دگ زیاد پست نذارم اومدی ی نظری چیزی بذار

اینم خاطرات مشهد من تموم جمع و جور 

ی چیزی ببخشید اصن حواسم نبود ک اسم تو رو گذاشتم رو شماره 1 وقتی فشارش میدم با اون بهت زنگ میزدم و با شماره 2 بهت پیام اخه میانبر بودن ببخشید پاکشون کردم قصدی نزدم امروز زنگ نزدم ببخشید واقعا



تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, | 14:24 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام 

حالت چطوره نیم وجبی من ؟ بازم ک کامنت نذاشتی حرفم ک نزدی پس کی میخای بیای اینجا و ی حرفی بزنی ها ها ها ها 

هیچی اومدم ی کوچولو باهات حرف بزنم با بابام دارم صحبت میکنم تقریبا مطمئنم ک اون پا پیش میزاره پس غصه نخور تو مال من میشی و لباس عروس رو خودم تنت میکنم حالا بخند افرین 

فقط میمونه ی چیز دیگه اونم کار ثابت هست پس تا وقتی ک کار ثابت نداشته باشم به احتمال زیاد یا نامزد میشیم یا عقد میکنیم تا من ی  کار ثابت پیدا کنم

فقط ی چیزی منو میخای همینجور ک هستم ؟ البته من قراره برم باشگاه بدنسازی با بجه ها عضلانی میشیم نگران نباش ولی منو میخای یا ن ؟ زیر من خط کشیدی یا روم خط کشیدی ؟ 

حالا پیش خودت فک میکنی ن ب داره ن ب باره چرا میبرم و میدوزم چون من بابام رو میشناسم دست به حرفش تکه بازبونش متقاعد میکنه مامانت رو که سر و سامون بگیریم 

دوستت دارم خانمی .

ساعت 10 شب 4 مرداد 



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 22:13 | نویسنده : شبگرد تنها |

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...

روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...

هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...

ماه بعد شانسی به دلم نشستی

و

حالا سالهاست یواشکی دوست دارم

 

نظر میزاری بگو خب ؟ خیلی خب بعد هم اشک مشک نمیریزی بگو خب ؟ خیلی خب 

به باهم بودن فک میکنیم دیگه دمت گرم اینجا همیشه پابرجاس قالب خوب سراغ داری واسش بهم بگو ؟ اهنگ خوب سراغ داری بگوبهم ؟ بعد هم قرار بود وب گروهی باشه ها 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 14:13 | نویسنده : شبگرد تنها |

- سلام خیلی فکر کردم و تلاش کردم به دخترتون فکر نکنم اما نشد حتی فکر کردن بهم ارومم میکنه

-من خودم را برای شما معرفی میکنم احسان هستم 21 ساله رشته ی کامپیوتر خوندم مدرکم هم فوق دیپلم هست بدلیل های نشد که ادامه بدم در اینده ادامه میدم 

-در حال حاضر میخام خدمت برم کار و تخصصم در زمینه کامپیوتر هست تعمیر خرید و فروش است همه کاری انجام میدم از کارگری تا مهندس بودن برام فرقی نداره

-خانوادم پدرم فوق لیسانس داره و مدیر هست مادرم خانه دار دوتا ابجی و یه داداش دارم تو شهر خودمون خونه دارم ماشین ندارم اهل مصرف مواد مخدر و مشروبات نیستم 

-در صورت تمایل ادرس میدم بیاید تحقیق کنید تو استان ما اکثرا ما رو میشناسن اهل نماز ، روزه ،خمس و زکات هستیم 

- اما همه این ها به کنار مهم این هست که شما بخواهید من میدونم شما دخترتون رو دوست دارید پس نمیذارید بره شهر غریبه  پس باید من پیش شما خونه داشته باشم که من هم اینا رو عملی میکنم و میام تو شهر شما

-از حرم امام رضا بهتون پیام دادم من باید از همون اول با شما حرف میزدم نزدم الان دارم میگم خواهش میکنم اجازه بدید بیشتر باهم اشنا بشیم 

- ببخشید مزاحمتون شدم امیدوارم بتونم اعتماد شما رو بدست بیارم 

 - من به اشتباهم پی بردم حالا هم میخام این رابطه رو واقعی کنم پس بگید چیکار کنم 

- به نظر شما دوست داشتن کسی که فکر کردن بهش ارومت میکنه اشتباهه 

 



تاريخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, | 22:59 | نویسنده : شبگرد تنها |

ختم کلام….
::عشق یعنی یکی بود….و یکی نابود



تاريخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, | 11:44 | نویسنده : شبگرد تنها |

من تیری هستم خخخ



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, | 15:9 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلامتی هر پسری که ریش داره و بهش میگن پاچه بزی و خم به ابرو نمیاره...

سلامتی اونیکه پاتوقش مزار شهداس نه باشگاه کامبیز بدنساز...

سلامتی کسی که جای پرورش اندام و تزریق بازو پرورش ایمان میکنه و خودسازی...

سلامتی پسری که سَرشو خم میکنه تا سنگ فرش خیابونا ،نه روبروی ناموس مردم....

سلامتی هر پسری که بلوز آستین بلند میپوشه و شلوار کتون نه لباس تنگ و شلوار جاستین...

سلامتی پسری که نه مدونا میشناسه نه شکیرا و الیزابت تیلور و.. دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست...

سلامتی اون مردی که وقتی تو تاکسی میبینه 2تا خانم نشسته نمیره وسطشون بشینه...

سلامتی پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته...

سلامتی پسری که تظاهرات و راهپیمایی رفتنش عین نماز اول وقت میمونه براش...

سلامتی پسری که جای دیدن برنامه نود شب زود میخوابه تا صبح نمازش قضا نشه...

سلامتی پسری که پیشش ، روبروش ، کنار دستش تو کلاس با امنیت میشینن و اون انگار نه انگار کنارش دختر نشسته...

سلامتی پسری که بعداز امتحان نمیره پیش همکلاسی های مونث و سبک بازی و بگو بخند راه بندازه... به بهانه امتحان نمیره...

سلامتی پسری که حاضره دخترا بهش بگن مَریض و اون پـا نده...

سلامتی پسری که وقتی تو ماشینش صدای ضبطشو بلند میکنه نوای کربلا کربلا میاد...

سلامتی پسری که ظهر تو دانشگاه پشت کفشاشو خم میکنه و آستیناش بالا و از دستاش آب میچکه جوراباشم از جیباش آویزونه اما براش مهم نیست بعضی از دخترای جفنگ دانشگاه مسخرش کنن مهم زود رسیدن به حسینیه است...

سلامتی پسری که تو تابستون میره اردوی جهادی نه صفاسیتی با دوست دختراش تو شمال...

سلامتی پسرای سالم و مذهبی

سلامتی پسرای حزب اللهی....

به سلامتی سیگار، که آتیشش میزنی ولی آرومت میکنه!
به سلامتی سیگار، که تا آخرش باهاته!
به سلامتی سیگار، که واست از جونش مایه میذاره!
به سلامتی سیگار، که باهاش نفس میکشی!
به سلامتی سیگار، که درکت میکنه، اما ترکش میکنی!
به سلامتی سیگار، که آهـش سینه رو میسوزونه!

به سلامتی...

این بار به سلامتی خودم

که سوختیم، موندیم، از جون مایه گذاشتیم، همنفس شدیم، درک کردیم و ترک شدیم!

اما آهـمون سینه سوز نبود...



تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, | 15:1 | نویسنده : شبگرد تنها |

با سلام میخام جزئیات قرار دوم رو براتون بگم 

گذشت و گذشت بعد از یک ماه و بیست و یک روز یعنی دقیقا 28 اردبیشهت روز یکشنبه با خانمی داشتم حرف میزدیم ک بله ایجوریاس من میخام برم سربازی و خانمی قهر کرد و اشک ریخت اخ ک قربونش برم خیلی زود دلش میشکنه بهش نگفتم ک قبلش میخام بیام اونجا بعد از اینکه دیدیم همو و خدافظی کردیم چون داشت خرداد میرسید و فصل امتحانات خانمی بود منم بهش گفتم اس نده درس بخون خودم هم داشتم مقدمات سفر به شهرشون رو اماده میکردم کارهام رو ردیف کرده بودم همه چی تموم ی فرقی داشت این دفعه واقعا سوپرایز میشد اگ منو میدید تو امتحانات دو سه بار باهم اس بازی کردیم روز یازدهم خرداد چهاردهم خرداد و بیست و سوم ک روز بیست سوم از من جدا شد خیلی برام سخت تموم شد باید ب ی رابطه خوب پایان میدادم مصمم بودم برای رفتن به شهرشون باز با این حال بهش نگفتم قضیه جدایی رو نمیگم چون بیشتر داغون میشم فکر اینکه اون منونخاد منو دیوونه میکنه     اماده شدم ک برم ای دفعه کسی نبود ک بهش بگم من میام ، این دفعه فقط خودم میدمش سوار بر ماشین اومدم ترمینال و بعد اصفهان و بعدهم شهرخانمی خیلی خوب پیش رفته بود خاطرات سفر عیدم رو تداعی کردم وای چ روزای محشری بودن کاش برمیگشتن خیلی عجله داشتم دوست داشتم برسم به دیدنش اخه فک میکردم همون موقع اونجاس روز پنجشبه بود من ساعت 1 شهرشون حاضری زدم تا ساعت 5  جهارساعت فاصله داشت رفتم بوتیک شلوار و لباس خریدم از رنگ ابی خوشش میومد منم ابی گرفتم ، رفتم زیارت دعا کردم ، زیارت اهل قبور پلکیدم اونطرفا تا بیادش خانمی راس ساعت مقرر اومد با یکی از بچه ها خندون بود برعکس من شاید از درد اجبار بود خانمی ریزه میزه من با شال سفيد و مانتو صورتی خيلي ماه شد بود بهشم مياد خداییش چشمش نکن واقعا جواهریه من طبق معمول ی جا نشستم و دید میزدم ک چیکار میکنه نه اصن عادتشه اول بشینه پیش مامانش بعد جاشو عوض کنه اخه یکی نیس بگه چرا اینجوری میکنی نمیگی یکی داره خیره خیره بهت نگاه میکنه چرا اخه جابه جا میشی کلی ای طرف اوطرف کردم منم رفتم رو به روش دیدمش بازم شاید منو دید شایدم ندید نمیدونم هرجور بود بازم دیدمش یکی از دوستاش اومد بلند شو باهاش اختلاط کرد اخه ک ای ریزه میزه چقد دوست داشتنی هست خدایا نگیرش ازمن دلت میاد از من جدا بشه من بچه ب این خوبی نشست یکی دگ روهم دیدم ی پسر کوچولو اومد پشت سر من قایم شد داشتن بازی میکرد پسره ک رد ای بچه بدو بدو برگشت خیلی باحال بودن این بچه کوچیکا من همچنان در حال دیدن عشقم بودم ک ای پسر کوچولو اومد پشت سر من داد زد زهرم اب شد نگو ک رفیقشو میخاسته بترسونه اینقد بلند جیغ نارنجی کشید ک من پریدم بالا گفت ادم درست حسابی اینم کاره رفتم اب خوردم اونا بلند شدن ک برن شاید همه اینا یک ساعت طول کشید موقعی که میخاست برن من توراهش بودن یه پیرمرد ک باهاش حرف زده بودم اومد پیشم عدل وقتی ک میخاستم اونو ببینمش گفت بفرما بریم خونه تااومدم به عشقم برسم اون رفت خیلی سفر باحالی بود شب رفتم تو محلشون محله ساکتی بود هرچی باشه باکلاسن دگ چندتا صدا از توخونه ها شنیدم شبیه صدای خودش ک صدا میزد داداشش رو ی اهی کشیدم و رفتم برگشتنی رفتم رستوران گفتم ادم درست حسابی اگ مامانش میذاشت الان من و اون باهم اینجا داشتیم غذا میخوردیم ، باهم میرفتیم خرید کلی باهم شوخی میکردیم . اصن نمیدونم منو دوست داره یا ن نظرهم نمیذاره ک بفهمم کجایی بامرام ی نظر چیزی بدی دلمون پوکید رفتم تو خونه ی ک گرفتم ک یکی زنگ زد باهام حرف زد امیدی بهم داد اونم ک منو برسونه بهش ولی اونم رفت اما من سعیم رو میکنم بهش برسم 

مشهد ساعت 10:30 شب



تاريخ : شنبه 28 تير 1393برچسب:, | 22:6 | نویسنده : شبگرد تنها |

بعد از اینکه باهاش دوست شدم خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمش بهش گفتم میخام بیام شهرتون گفت نه احســـــان زوده کجا کجا میخای بیای تو ای گرما حالا اول اسفند بود بعد از کلی حرف و بحث و نقل و حدیث مصمم شدم برم عاغا ما رو میگی کارا رو ردیفکردیم حساب مسابا رو صاف کردیم پول از طلبکارا گرفتیم ، لباس خریدم ، کادو خریدم واسه مخاطب خاص ، کلی ذوق و شوق داشتم پناه بر خدا رو گفتیم با  بهترین دوستم سهراب (خخخ) از شهرمون راه افتادیم به  سمت اصفهان و بعدش هم مقصد بعدی منو رفیقم تا اصفهان باهم بودیم اون میخاس بره سر به قوم و خویشا بزنه منم میخاستم سر به همسر اینده خودم بزنم (به اصطلاح) از رفیقمون جدا شدیم سوار بر تاکسی رفتیم پایانه و سوار بر اتوبوس شدیم چون خانمی نمیتونست اس بده منم هم گوشیم رو بی صدا کامل تو ماشین همش به این فک میکردم ک چی میشه چ اتفاقاتی قراره بیافته ساعت حول و حوش 8 بود رسیدم از اتوبوس پیاده شده نشده 

زنگ زدم به خانمی

-سلام خانمی چطوری خوبی ؟

-سلام مرسی احسان تو چطوری کجایی؟

-فک میکنی  کحا هستم

-اومدی ؟ جدی ؟ 

-اره . من حرفی بزنم پاش وایمیستم 

-فدات  شم جا داری براموندن 

-خدا نکنه اره خونه شما 

- ای وای خاک بر سرم همسایه ها ما فضولن بفهمن ک ابروم میره 

- نه بابا شوخی کردم از شش قدمی خونتون هم رد نمیشم به وقتش رد میشم 

- برو ی جا پیدا کن واسه شب 

- جشب فعلا بوس خدافظ

- قربونت خدافظ اس میدما

منم رفتم هتل ای شهرو میگی چ شهری واس دو روز اونجا بودم بعداز مستقر شدن به خانمی گفتم بیا خودت رو نشون بده اونم اومد انصافا خوشگله تکه بی نظیره خندش رو از ذهنم پاک نکردم ، با هیچی عوضش نمیکنم بعد از ی کوچولو بحث و محث خانوادگی رفتم ی پیتزا میتزا خریدم و کوفت کردم اخه ادم مخاطب داشه باشه تنها غذا کوفت کنه مگ میشه خابیدیم فردا صب اسمس دادم ک من اومدم ادرس بده ک نصفه و نیمه حول و حوش رو فهمیدم رفتم ی سرکی کشیدم اقا محله امنی بود ، بافت جدید جوونا اونجا بیشتر بودن ، محله باکلاسی بود در کل بعدم ی زیارت و برگشتم روز قرار فردا بود رفتم بلیط سینما رو پرسیدم اونم گفت منم هماهنگ میکنم ک بیام با رفیقه کچلش من ک تو پوست خودم نمیگنجیدم هدیه ها رو ک خریدم کادو کردم غذا رو خوردم نمازو خوندم اس مس دادیم تموم شد فرداش ک پنج شنبه باشه خوشحال بلند شدیم تا ظهر توچرخ گشتیم خبری نبود ظهر ک اس داد من نمیتونم بیام یادمه دقیقا ناراحت شدم زیاد گفتم منم میرم میخاستم (سوپرایزش کنم ) تریپ ناراحتی برداشتم شدید  من بخاطر تو اومدم چرا نمیای چی میشه بیایی و ای حرفا گفت احسان نمیشه گفتم باشه بیخیال طوری نیس ی کم اس دادیم گفت میخام برم قبرستون فاتحه خونی منم گفتم واسه منم بخون گفتم ا این چ حرفیه عاغا تا این بیاد برسه من خودم سوار برتاکسی رفتم قبرستون منتظر شدم من ک نمیدونستم کجاس چرخیدم ساعت 5 بود ک گف من رسیدم قبرستون منم گفتم منمرسیدم قبرستون گفت حال و حوصله ندارم گفتم ادرس بده ک گفت بیا پیش در سبزه اگ هستی منم با کاپشن سیاه اومدم اونجا چشت روز بد نببینه ی ریزه میزه دیدم با اون رنگ رژ لبش با روسری قرمز چادر ملی وای وای ک ای دختر چقد قشنگ میخنده من داشت میخندید من نشستم پیش ی پیرمرده سر به سرش گذاشتم بدبخت هنگ کرد گفت بیا جلو اون پیرمردو ول کن گفتم ای ب چشم اومدیم پیش ی اقا دگ کچل بود بهش گفتم اینجا دختر ب غریبه میدن یا ن گفت بستگی به ادمش داره از هرکس پرسیدم گفت میدن ادم باشه طرف چرا ندن این ریزه میزه ما مرتب جاشو عوض میکنه اول پیش مامان بعدش هم پیش اون یکی خواهر البته قرار اول برعکس بود اول رو به مامان بود بعد رو به من عاغا بلند شدن ک برن قدش تا سر شونه ها منم نیس ریزه میزه خودمه دیگه افتادیم دنبالشون ک گمشون کردیم گفت برگردم گفتم برگرد ادم ک برنگرده گفت هرچی تو بگی من تو دلم گفتم عشق احسان گفت راه طولانی خسته میشم نمیام اصن منم گفتم قربونت بره احسان همه جوره عزیزی تموم شد من موندم و کادوها تو دستم برگشت به شهر حداقل دیده بودمش خوشحال  برگشتم روزا ها گذشت و گذشت 

گفت احسان از این بعد همیشه هستم توهم قول بده باشی منم بودم و هستم و خواهم بود 



تاريخ : شنبه 28 تير 1393برچسب:, | 13:7 | نویسنده : شبگرد تنها |

درجلسه امتحان عشق....... من ماندم ویک برگه سفید! یک دنیا حرف ناگفتنی


ویک بغل تنهائی ودلتنگی ،درددل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود، دراین سکوت بغض آلود


قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند،وبرگه سفیدم .....! عاشقانه قطره ها را به آغوش میکشد


عشق تو نوشتنی نیست ! باتو ......  دربرگه ام نار کناره آن قطره اشک یک قلب میکشم


وقت تمام است ،برگه ها بالا !

پینوشت: 

جایی ندارم جز این وبلاگ

رویاهای خودم رو ک دوست دارم بهشون برسم رو اینجا  مینویسم

پست رمز دار هست . فقط خودم رمز رو میدونم پس مربوط به خودم هست 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, | 13:35 | نویسنده : شبگرد تنها |

دیشب حرم بودم جای شماخالی 

با امام رضا عهد کردم گفتم امام رضا برام نگهش دار منم تا کاری چیزی پیدا نکردم ن بهش زنگ میزنم ن چیزی هرچی ازش داشتم پاک کردم هرچیزی ک میگم  ی شماره بود چندتا پیام فقط ، ن عکسی ازش دارم ن چیزی 

امام رضا ی کاری کن فقط دلش با من باشه منم قول میدم همه کار بکنم 

چی میشه ی بار همین ی بار ی کار کنی دنیا طبق میل من پیش بره قربونت برم اقا من تلاشم رو میکنم جواب هرچی شد تو خواستی 

دیگه مزاحمت نمیشم همه چی رو سپردم دست امام رضا من تلاشم رو میکنم ک بشه امیدوارم تو هم منو دوست داشته باشی



تاريخ : پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, | 13:3 | نویسنده : شبگرد تنها |

باقی عکس ها ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 12:25 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام امروز میخام از خودم براتون بگم من احسان 21 ساله هستم 

روزی عاشق دختری شدم که ازخودم دور بود خیلی دوستش میدارم بدون اون تفریبا میمیریم همه چیزم رو میدم ک حداقل باهاش باشم ی شب ک تو شهرشون بودم یکی بهم زنگ زد و گفت میخام کمکت کنم تا بهش برسی بشی همونی ک این خانواده میخان تا اخرش هم هستم نگران نباش خوشحال شدم واقعا خدا رو شکر یکی پیدا شده ک میخاد کمکم کنه به اون کسی ک دوست دارم برسم ازش پرسیدم منو دوست داره یا ن؟ چرا منو ول کرد؟ جوابش خیلی جالب بود چون یک طرفه به قاضی رفتن همیشه اسونه

 

گفت ولت کرد چون ماستی: من ماستم جرا جون نخاستم هوس وارد بشه ب زندگیمون نخاستم هرشب اوف اوف کنیم حرفا متاهلی نزدیم فک میکردید بلد نیستیم ن همه بلدن همه هم هوسی میشن من ک بچه پیغمبر نبودم منم مث بقیه ادمیزاد بودم ولی کم از این حرفا میزدم 

گفت ولت کرد چون خیلی گیری : من گیرم چرا چون نخاستم کسی رو ک دوست دارم نذاشتم جوری بره تو خیابون ک ملت شب باهاش سریال درست کنن ؟ اگ بی غیرتی خیلی خوبه من خوشحالم ک گیرم 

گفت ولت کرد چون مذهبی هستی : من مذهبی هستم اره چند وقته دیگه من میمیریم همه میمیرند بگم خدا بذا عشق و حالم رو بکنم بیخی دنیا دوروزه نمیدونستی اونا ک دین ندارند فردا پس فردا میفروشن تو رو  نمونش یکی ک میشناسنم قشنگ و خوب خانمش رو اماده میکنه برای این و اون چرا چون دین نداره هر وقت دیدمش فحش رو کشیده به خدا و پیر و پیغمبر 

 گفت رمانتیک نیسی: من رمانتیکم اما نه ب حرف بلکه با عمل تو از الان بگو خانم این طلا برای شما طلا میشه بگوخانم این گل  برای شما گل میشه براش نمیشه ولی وقتی کار کردی وقتی بهش دادی ی حس دیگه داره بهم گفت رمانتیک نیسی در حالی ک روزی ک میخاستم ببینمش گفت من نمیتونم بیام ندید کادوهام رو ندید چ کارا واسش کردم اگ کسی رو دوست داشته باشم واسش همه کاری میکنم اخرین باری ک میدونم یکی رو خوشحال کردم روز مادر بود ک ی هدیه دادم به مامانم

 

من نمیدونم اینجا میای یا ن ؟ نمیدونم منو دوست داری یا ن ؟ اینو میدونم ک جواب منو نمیدی نه پیام نه زنگ اره اونی ک اون شب زنگ زده بود من بودم س بار گفتی الو و قطع کردی و من حرفی نزدم بعد از ی ماه صداتو شنیدم خیلی بهم ارامش داد 

 



تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 12:5 | نویسنده : شبگرد تنها |

هر روز از اخرین قدومت می گذرد  به این می رسم که دیگر نیستی

تو  یه رویایی بودی در قالب کسی که  که طعم زیبای انتقامش

هر روز ازارم میده

خسته ام از خود و اینکه چرا اینقدر انتقام برایش زیبا شده

ای کاش با یه نگاهت همه ی بودن ونبودنت رو واسم ثابت می کردی

که امروز درگیر افکار شکست خورده اش نباشم

امروز من اگر وامانده ی افکار پوسیده ی خودمم بخاطر توست که حاضر نشدی تنها

برای یکبار

از جنهم شک بیرونم آوری

من زاییده  ی افکار پوسیده ی خودمم کی کجا این کابوس دلنشین تلخ

می گذرد

آیا تویی که در سفر هستی  آیا اونقد دست و دلت باز شده که در دنیای مجازی

هستی؟

آیا باید با خویش این کابوس نبودنت رو یدک بکشم و به انتظار همچنان بنشینم ؟

یا شایدم تو وسیله ای شده  ای تنها به نام برای او که عقده های دیرینه اش را

بر سرم خالی کند

نمیدانم چی بگم  ولی ای کاش باشی وروزی بیایی

ببینی که

چه بامن کردی

و اکنون بر سر دو   راهی شک و حقیقت تنهایم گذاشتی

خدا هم درباره تو مرا تنها گذاشته نمیدانم چه کنم

اگه هستی کمکم کن از بس به این و آن انگ بدی زدم خسته شدم 

پ.ن: ممنون ولی دیگه نمیتونم بنویسم ، اخرین حرفم روی کاغذ این بود 

همون کپی کنم بهتره 



تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 11:14 | نویسنده : شبگرد تنها |

به نگاهت مستم کردی

هرچند مستی نمی دانستم

خرابم کردی هرچند شرابی ننوشیدم

تنها در اوهام و اوهامم کردی

چقدر این روز ها که اسمی ازت میبرد دلتنگت شدم

کاش بودی و تمنای ملتمسانه ی مرا به گوشه ی چشمت میدیدی

کاش بودی و به طعنه میگفتی که تو که حاضر نبودی

تو که باور نداشتی بودنم

تو که  هزار مانع برای بودن داشتی

چه شده که حالا به هر کلامی و لبی چنگ میزنی تا

مرا بیابی

کاش بودی و این را میگفتی که سخت محتاج طعنه هایتم هرچند تلخ و گزنده باشد



تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 11:13 | نویسنده : شبگرد تنها |

انگار روزگار تپش قلبش  روز به روز کندتر  میزنه

یا که منم  که در انبوه خاطرات با تو ساکتم

یا که نگاه من عکسی شده قابی بر رو دیوار که تنها یک نقطه را نشانه رفته

این روزها حرف از تو بسیاره اما عصر من با اماها فاصله  بسیار داره

نمیدونم شاید  الفاظم دیگه برگ سکوت دارند و فقط از ذهن می گذرند که :

روزی

دوباره

خواهی آمد اما اما

اون روز بین من و تو سالها فاصله افتاده

سالها دوری  سالها انتظار

مثل سایه آمدی اندک اندک تسخیر و مستم کردی اما به شرابی که

هیچ ننوشیدم و ندیدم

فقط عطشم زیاد کردی

و لب تشنه و سوخته به کویر ناباوری

مسافرم

نمودی تو بگو

چه کم داشتم برای

بودن که نگاهم را محرم دیدارت ندانستی 

 و با اما و باور و سختی

رهایم کردی

  خسته تر  و خسته تر میشم وقتی میام  و می بینم  نیستی  کمکم کن



تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 11:12 | نویسنده : شبگرد تنها |

قسمت با فسمت  یکیه اما تفاوتش تو تلفظشه تو قسمت نبودی

 اما قسمت شدی بین دو دل یه دل دور یه دل نزدیک

پایبند قسمت بودم اما قسمت شدم بین دلی که معلوم نبود کجا بوده

کیه

چجوریه

شکلش فقط ازش تنها و تنها دست نوشته بود

شاید بخندی

شایدم بگی دیوونم

اما بخدا اینجور نیست من تو رو باید میخواستم

بدون دیدن و نه حتی شنیدن لرزش لبات بر هم

کمکم کن بیا از درون خرابم بیرونم کن



تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 11:10 | نویسنده : شبگرد تنها |

بلد نیستم رنگ و لعاب بدم به درونم

نمیخوام رد پایی دیگه از احساس پشت سرم بمونه

تنها تو باشی یا که هم نباشی واسم کافیه

می نویسم برای بودن در روزایی که نبودنم فریاد میزنه

می نویسم شاید شاید یه روزی اگه گذرت به این کلبه ی خراب افتاد احساس کنی

انگاری اینجا آشناست  واست

اینجا خاطره داری

شاید هیچ وقت نیایی شاید هم اصلا حقیقت نداشته باشی اما

اونی که با دلم بازی کرد  و با یک صفحه سفید

منو به آغوش سادگی هام برد

تو بودی

تویی که شاید تو نباشی اما

اما اسمت هست

کسی هست که به اسمت داشت و داره و شاید خواهد داشت که منو به بازی دلش بگیره

دلتنگ اون روزام 

فقط بدون دلتنگ اون روزام و الان که فقط در خیالم

که شاید شاید شاید..

************************************

پ.ن: فقط دیگه تو وبلاگم مطلب میزارم ، کلوب رو حذف کردم ، یاهو دگ حوصلش نیس ، فقط همینجا 

جایی که واسه خودم ارامش بخشه و بس 

ممنونم ک میاید میخونید وبلاگم رو



تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 10:56 | نویسنده : شبگرد تنها |

بوس لب:عاشق بودن

بوس گردن:نیاز داشتن

بوس صورت:دوست داشتن

بوس بازو:شوخی کردن

بوس پیشانی:آرامش دادن

تو کدومشو به من میدی؟!!!؟



تاريخ : دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, | 14:33 | نویسنده : شبگرد تنها |

بر قامت دلم که نوشتند سادگی یادم نبود از سادگی خود چتری ساختم واست که بیایی و میهمانم باشی

دلتنگ شدن

اشک

غم

نبودن

جای خالی کسی که  همیشه منتظرشی

سردرگمی

باوری بی باور

غرق در باوری که خودم ساختم

همه اینا حاصل اون

صفحه سفید و بعد....

اهنگ سکوتت ....

خواستن عذاب آوریست اما شرین و دل چسب

که هنوز جایی از دلم بهانه میگیرد

پ.ن : اصلا به من بگو دوستم داری یا نداری؟

اصلا میخای بامن باشی یا نباشی؟

من چیکار برات بکنم ک تو خوشحال بشی



تاريخ : دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, | 13:50 | نویسنده : شبگرد تنها |

خوبی آسمون به اینه که خیلی وسیعه

تا چشم کار میکنه اسمون بلند و دوره

یادم میاد همیشه دورترین نقطه ی آسمون

رویایی ترین حسم بود گاه که  دلتنگت میشدم

بی اختیار سوار بر مرکب نگاهم و کوله بار دلم به اون

نقطه دور زل میزدم

آروم میشدم  چیکار کردی بام  یه روز تو همون نقطه دور  کاری بام کردی  که رهات 

کنم تو بگو اینقد سخت بود واست نشون دادنت

آخ که هر چی میکشم از سادگیمه .... کجائی .....



تاريخ : دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, | 13:48 | نویسنده : شبگرد تنها |

بهترین آرامشم رو از شبها با تو داشتم حالا تو کجا من کجا  / کجایی



تاريخ : دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, | 13:42 | نویسنده : شبگرد تنها |

هر بار رسیدن به تو سرابی  شد و من ساده

باز هم

فریب سراب شدم

نمیدانم این کویر بی حد انتظارم کی به سرانجام

خواهد رسید

کی چگونه مقصدم دیدن روی خیالیت است

این بار هم به پایان همه ی خطهای منتهی به تو رسیدم

و دوباره دست خالی از نگاهی حتی  ساده باید از نقطه آغاز کنم

ای کاش بودنت ماندنت رفتنت مهرت خاطرت  واژهای نابت برایم یه قصه بود

ترسیم این همه لفظ در قالب ذهن به این امید که کسی بود و اکنون هست ولی شاید

دیگر نباشد خیلی سخته

یعنی میاد روزی که منم در انزوای خودم به خویش به بالم که روزی

انیس مونسی بودم و حقیقت محضی فقط در سکوت

به فریاد دستهایش بودم

باز هم سادگی  من سادگی من سادگی من ...

 



تاريخ : یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, | 21:47 | نویسنده : شبگرد تنها |

یادت باشد در پس همه ی بودنم این تو بودی

که با سکوتت نبودم را  فریاد میزدی

اما مانده بودم از این همه اصرار بر بودن

یادت باشد درونم کلبه ای شد واسه  روزایی که باورت تنها چیزی بود

که ترکت کرده بود

از همهی باورت گلی بود که اشک های بی باوری به همه را

التیام می داد

ای کاش بودی آن باور ازدست رفته را برایم ترسیم می کردی که امروز زمان حسرتم نباشد

یادت باشد باور تو از باورهای من تنها بسته به یک نگاه ملتمسانه بود که آنرا هم دریغ کردی

حال من کجا و آن روزها و خاطره های خواب گونه دلم کجا

من کجا و آن صفحه های پر از الفاظ مهربانیت کجا

کاش بودی و حقیقتی  میشدی در این واپسین های گذشت

کاش بودی و مرا به اندیشه هایم سوق نمیدادی که هر رهگذر صفحه بدست را توخطاب کنم

و دوباره  سادگی و سادگی و سادگیم  شرمنده ام سازد



تاريخ : یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, | 13:29 | نویسنده : شبگرد تنها |

گاهی وقتا در خودم  میمونم که کجای کارم تو  خواستن

از وقتی رنگ وجوت از صفحه ی الفاظم رفت همیشه

این سوال شد که چی شد اومدی و موندی

چرا به التماس های هر روزم   بی تفاوت بودی واسه دیدارت

مگه من چی میخواستم غیر یه نگاه ساده که باورم بشه بازیچه انتقام نشدم

تو شعر خواستن می سرودی ولی من دنبال شاعر بودم نه که بگم

خیلی درگیر شعرت نبودم

گاهی وقتا اونقد قشنگ می سرودی که فراموشم میشد دنبال شاعرم

اما امروز در خلوت تاریکم فقط نگاهم به سوهایی است که فکر میکنم

روزنه ی وجودت می درخشه

هر روزنه روز به روز خاموش میشه و نا امید تر از قبل اسیر یه نشانه از خودتم



تاريخ : شنبه 21 تير 1393برچسب:, | 23:46 | نویسنده : شبگرد تنها |

سوغاتی ها خریده شده در مشهد

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

مطلب دارای عکس شخصی است




ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, | 10:18 | نویسنده : شبگرد تنها |

اعتراف میکنم

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

این متن فقط درد و دل است 




ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 16 تير 1393برچسب:, | 21:54 | نویسنده : شبگرد تنها |

هیچ وقت بخاطر هیچ کس از ارزشهایت دست نکش

اگر روزی ان فرد از تو دست کشید تو میمانی و یک من بی ارزش

پ.ن: حالم خرابه، حس پوچی میکنم ، امیدی تو زندگیم  ندارم ، اصن نمیدونم میخاد منو نمیخاد

نمیدونم میخونه این مطالب رو یا ن ؟ دل به اینده بستم ، ب روزی ک همه چیز خوب بشه

 چیزای میخونم دوپهلو نمیدونم منظورشون با منه یا ن ای کاش میتونستم همه چیز رو بفهمم ای کاش 

 



تاريخ : دو شنبه 16 تير 1388برچسب:, | 8:58 | نویسنده : شبگرد تنها |